amir hosein

نگارش دهم. درس7 نگارش دهم

سلام یک داستان درباره شعر روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست بنویسید لطفاً از خودتون باشه فقط سریع

جواب ها

.......

نگارش دهم

سلام بفرمایید: عقابی در آسمان پرواز می کرد تا شکاری را پیدا کند، اما کمی از پروازش نگذشته بود که با دیدن اوج گرفتن و پروازش و شکوه بالهایش به خود گفت: چه زیبا و باشکوه هستم و از این نقطه که پرواز می کنم تمام زمین دیده می شود و هیچ چیزی حتی اگر کوچک هم باشد از چشم های تیزبین من دور نخواهد ماند. عقاب در همین فکرها بود و مغرورانه پرواز می کرد که احساس کرد تیری در بالش فرو رفت و او را بر زمین انداخت. عقاب روی زمین افتاد و ناامیدنه گفت: «شگفتا!!! این تیر ساخته شده از چوب و آهن از کجا و چطور به طرفم پرتاب شد؟!! بعد سر را چرخاند و تیر را نگاه کرد، تیر از چوب و آهن نبود و از پر عقاب ساخته شده بود. او این بار با خود گفت: چگونه می توانم کسی دیگر را مقصر بدانم …. مقصر اتفاقی که برای من افتاد خودم و غرور و خودخواهی ام بود. ((اگه دوست داشتید معرکه فراموش نشه))

سوالات مشابه درس7 نگارش دهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام